نوشته شده توسط : sasurse

در وصیت نامه شهید ایرج آقابالازاده آمده است: درود به بزرگ رهبر انقلاب كه وجود مقدس و ملكوتیش نعمت و بركات فراوانی برای جامعه ما به ارمغان آورده است و درود به روح پاك شهیدان انقلاب از آغاز قیام اسلامی تا این لحظه كه همه چیز متعلق به آنهاست و ناظر اعمال ما گنهكاران هستند.

خدایا لحظه ای و آنی ما را به حال خودمان رها مكن. زیرا ضعیف تر از آنیم كه صراط مستقیم را تشخیص دهیم . با الهام از آیات و نشانه های الهی انقلاب اسلامی مان برای رضای خالق. امام خمینی كه خودشان در متن اسلام تربیت شده، این امام بزرگوار، دور از سازگاری ها و مبرا از نقاط ضعف. این سفر را كه ادامه راه حسین بن علی علیه السلام است انتخاب كردم و انتظارم بر این است كه هر كس خود را یار من می داند باید حامی رهبر باشد. هرگز در زندگیم این قدر خجلت زده نشده بودم. هر شهید را كه از كربلای خونین مرزها می آوردند احساس شرمندگی می كردم چون نیك می دانستم پیكر پاكشان به خاطر ما لاله گون گشته است و چگونه می توانستم به راحتی از حماسه قهرمانانه شان بگذرم.

خدایا این بنده سراپا گنهكارت را ببخش كه برای ادای فریضه اش دیر كرده است . مرگ من در مقابل رهایی امت مستضعف هیچ ارزشی ندارد.

ای كاش چیزی بالاتر از این داشتم كه در اختیار اسلام و امام و امت می گذاشتم.

دانش آموزان عزیزم ، ای برادران كه امام امت تمام امیدش به شماست . تا آنجا كه هم سن و سال های شما را رهبر می نامد . خودتان می دانید كه چه رسالتی دارید و مسوولیت های خطیری بر دوش های انقلابیتان سوار است . حركتتان را تندتر كنید كه بر وعده الهی پیروزی ها نزدیك است . به عضویت سپاه پاسداران و بسیج این پایه های محكم انقلاب درآیید . بیشتر درس بخوانید و وظایف شرعی را فراموش نكنید . من آرزو دارم جوانان حزب الله در تحصیلشان همیشه ممتاز باشند . من كه نتوانستم معلم خوبی برای شما باشم ، اقلا شما سعی كنید شاگردان و دانش آموزان عالی برای آموزش و پرورش اسلامی باشید.

حسرت نبرم بخواب آن مرداب كآرام درون شب خفته است

دریاییم و نیست باكم از طوفان دریا همه عمر خوابش آشفته است

* بخشی از زندگی شهید آقابالازاده

قائم مقام فرمانده گردان بعثت لشكر مكانیزه 31 عاشورا (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) پدرش (حسینقلی) ارتشی بود و خانواده او ابتدا در خانه ای اجاره ای در مراغه سكنی داشت و پس از ساخته شدن ساختمان های سازمانی پادگان امام رضا (ع) مراغه به آنجا نقل مكان كردند. آنها بعد از گرفتن وام و ساختمان خانه ای در تبریز ، در این شهر مسكن گزیدند.

وی دوره آمادگی را در یكی از مهدكودك های مراغه گذراند و دوره ابتدایی را در مدرسه همافر مراغه (پادگان امام رضا علیه السلام) به پایان برد . در آن زمان با توجه به نبود نظام راهنمایی ، بعد از دوره ابتدایی ، دوران دبیرستان را در سال 1348 شمسی در مدرسه اوحدی مراغه و حكمت تبریز گذراند.

بعد از اخذ دیپلم ، به اصرار پدر ، در دانشكده افسری نیروی هوایی شركت كرد ، اما چون دیپلم تجربی داشت و نامش در فهرست افراد ذخیره درآمد، آن را رها كرد . سپس به خدمت سربازی رفت و دوران آموزشی را در تهران گذراند و برای دوره خدمت به تبریز اعزام شد و در گردان دانشجویان جای گرفت چون در امتحان گروهبانی شاگرد اول شد ، با درجه گروهبان یكمی ، سربازی را ادامه داد و به پایان برد . پس از اتمام خدمت سربازی ، در آزمون استخدامی شركت نفت با رتبه اول قبول شد؛ اما گفت: 'من چنین شغلی را دوست ندارم ، شغلی را دوست دارم كه در آن بتوانم كسانی را تربیت كنم .' با همین عقیده در آزمون سراسری دانشگاه شركت كرد و در سال 1355 در رشته تربیت بدنی دانشگاه تهران پذیرفته شد . دوران دانشجویی وی با اوج گیری انقلاب اسلامی مردم ایران مصادف شد . به همین جهت در حركت های انقلابی شركت كرد.

در راهپیمایی های ضد رژیم پهلوی، پخش اعلامیه ها و شبنامه ها فعالیت می كرد . یك بار هم در حین تظاهرات با باتوم زخمی شد و بیمارستان ها از پذیرفتن وی به علت مسایل امنیتی امتناع كردند و وی در یكی از خانه های اطراف تهران بستری شد .

بعد از اخذ لیسانس ، در سال 1358 با دخترخاله اش ازدواج كرد. از بارزترین خصوصیات ایرج گذشت ، ایثار ، تواضع و به خصوص رسیدگی به خانواده های بی بضاعت بود . هر هفتـه طبق فرمایشات امام (ره)، روزهای دوشنبه و پنجشنبه را روزه می گرفت ؛ به خواهرانش توصیه می كرد كه مانند حضرت زهرا (س) زندگی كنند و فرزندانشان را حسین گونه تربیت كنند .

در دو ماه اول نامزدی در جهاد مشغول به كار شد و دو ماه بعد از شروع زندگی مشترك ، علی رغم پیشنهاد مسوولیت تربیت بدنی استان آذربایجان شرقی از طرف شهید آیت الله سیداسدالله مدنی ، حضور در جبهه های كردستان را كه گرفتار تجزیه طلبی ضدانقلاب بود ، ترجیح داد و به طور جدی در درگیری های كردستان شركت كرد .

با شروع جنگ تحمیلی ایران و عراق آرام و قرار نداشت ، تا این كه در اوایل سال 61 عازم جبهه شد . اوایل در جبهه امدادگری می كرد اما با شروع مقدمات عملیات رمضان ، به معاونت گردان بعثت از لشگر 31 عاشورا منصوب شد .

او در نامه ای خطاب به خواهرانش علت رفتن خود به جبهه را چنین می نویسد: خواهرانم مگر دوست نداشتید برادرتان به آرزوی دیرینه اش برسد . مگر شاهد نبودید این انقلاب كاملا اسلامی، كلا و 180 درجه برگشت و عوض شدنم شد ، نباید در مقابل این همه نعمات كه در راس آن پیشوای زندگیم حضرت امام خمینی قرار دارد ، قدردانی می كردم تا خدا راضی می شد ؟! این راه را با اجازه 'الله' انتخاب كردم و زندگی دور از جهاد مقدس و بی طرف و بی خیال ماندن به درد من نمی خورد . این را بدانید از زمانی كه رهبر انقلاب را شناختم ، تولد تازه یافتم ؛ بنابراین یك كودك پنج شش ساله نیاز به تكمیل داشت و دیدم فقط در جبهه هاست كه روح و فكرم تغذیه می شود . به همین جهت بود كه رو به سنگر آوردم .

شهید ایرج آقابالازاده سرانجام در 30 تیر 1361 در عملیات رمضان زخمی و مفقودالاثر شد و تاكنون اثری از او به دست نیامده است. پسری به نام ناصر تنها یادگار اوست كه در زمان شهادت پدر نه ماه بیشتر نداشت.

فراهنگ 1883**1588





:: برچسب‌ها: عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 324
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 5 تير 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: